لذت پی بردن
علم فعالیتی شخصی است. دانشمندان در طول تاریخ به غیر از چند مورد استثنایی مهارت خود را نه برای اشتیاق به افتخارات یا پاداش مالی بلکه برای ارضای کنجکاوی خود در مورد طرز کار دنیا به کار برده اند. تعدادی از آنها، چنانچه
نویسنده: جان گریبین
مترجم: رضا خزانه
مترجم: رضا خزانه
علم فعالیتی شخصی است. دانشمندان در طول تاریخ به غیر از چند مورد استثنایی مهارت خود را نه برای اشتیاق به افتخارات یا پاداش مالی بلکه برای ارضای کنجکاوی خود در مورد طرز کار دنیا به کار برده اند. تعدادی از آنها، چنانچه دیدیم، در این تمایل زیاده روی کردند و حتی کشفیات خود را پنهان نگه داشتند و خوشحال بوند که راه حل هایی برای یک معمای خاص پیدا کرده اند بی آنکه درباره دستاورد خود سرو صدا به راه اندازند. گر چه هر دانشمند- و هر نسلی از دانشمندان- در بستر دوران خود شکل می گیرد و کار می کند و با کمک فناوری بنای نیمه کاره پیشینیان را بالا می برد اما کار خود را به صورت انفرادی انجام می دهد. بنابراین از نظر من طبیعی بود که از رویکردی اساساً مبتنی بر شرح حال دانشمندان برای تاریخ علم استفاده کنم (دست کم در اولین تلاشی که در نوشتن چنین تاریخی انجام داده ام) با این امید که با کاوش درباره زندگی آنها انگیزه محرک دانشمند را بیابم و در عین حال نشان دهم که چگونه هر پیشرفت علمی به پیشرفت دیگری منجر شده است. من آگاه هستم که این رویکرد، امروزه مورد علاقه مورخان نیست و هر مورخی که کتاب مرا تا اینجا خوانده است ممکن است به من اتهام از مدافتادگی و حتی واپس گرایی بزند. اما اگر من گذشته گرا هستم به این علت است که خود این شیوه را برگزیده ام نه به این خاطر که نسبت به انتقاد مذکور ناآگاهم. من همچنین آگاه هستم که تقریباً به همان مقدار که مورخ وجود دارد، رویکرد مطالعه تاریخ وجود دارد و هر رویکردی پرتوی بر این مبحث می افکند. تعداد کمی از مورخان، اگر اصلاً چنین مورخانی وجود داشته باشند، این ادعا را دارند که دیدگاه (یا تفسیرهایشان) درباره تاریخ، «حقیقت مطلق» درباره تاریخ است، همان طور که یک عکس از یک فرد بیانگر همه چیز درباره او نیست. اما شاید نکته ای در رویکرد شخصی من نسبت به علم وجود داشته باشد که برای اندیشه حتی حرفه ای ها خوراک فراهم کند.
گر چه فرایند کار علمی یک فعالیت شخصی است اما خود علم شخصی نیست. علم با حقایق مطلق و عینی سرو کار دارد. ابهامی که بین فرایند کار علمی و خود علم به وجود آمده است به این اسطوره مردم پسند منجر شده است که دانشمندان افرادی خونسرد و مانند ماشین های منطقی هستند. اما دانشمندان می توانند خون گرم، غیر منطقی و حتی دیوانه باشند و باز هم حقیقت نهایی را جستجو کنند. بر اساس بعضی از معیارها ایزاک نیوتون هم از نظر وسواس فکری مصممی که به پیگیری علایق خود داشت (علم، کیمیاگری، مذهب) و هم از نظر انتقام جویی های شخصی، فردی بی خرد بود در حالی که هنری کاوندیش را می توان فردی عجیب و غریب دانست. بنابراین ایجاد تمایز بین اینکه چه چیز ذهنی است و بنابراین جای آن برای بحث در این کتاب باز است و چه چیز عینی است و بدون هیچ گونه تردیدی حقیقت دارد، مهم است.
من ادعا نمی کنم که این کتاب کلام آخر درباره تاریخ علم است. هیچ کتابی نمی تواند چنین ادعایی داشته باشد. این کتاب هم مانند تمام تاریخ ها، ذهنی است؛ اما از دیدگاه کسی نوشته شده است که به طور حرفه ای با تحقیقات علمی ارتباط داشته است و نه ازدیدگاه یک مورخ حرفه ای. این دو دیدگاه هر یک امتیازات و کاستی های خود را دارد. مهم ترین بینشی که این کتاب فراهم می کند و امیدوارم که خواندن کتاب آن را آشکار کرده باشد این است که من ایده «انقلاب ها» در علم را که آقای کوهن بانی آن است رد می کنم. از نظر من توسعه علم اساساً گام به گام صورت می گیرد. دو کلید پیشرفت علم از نظر من یکی استعداد شخصی و دیگری ساختن تدریجی بر روی آن چیزی است که پیش تر انجام شده است. علم را افراد به وجود آورده اند و افراد از علم درست نشده اند. هدف من این است که به خواننده بگویم که چه کسانی علم را به وجود آورده اند و این کار را چگونه انجام داده اند. ایده بسیار نزدیک به این دیدگاه از علم آن است که علم کلاً از آشوب های اقتصادی و اجتماعی به دور است و در واقع درباره کاوش در حقیقت عینی است.
مورخان و جامعه شناسانی که در زمینه تحقیقات علمی کارورزی نکرده اند و تجربه ندارند گاهی اوقات گوشزد می کنند که اعتبار حقیقت علمی بیش از حقیقت هنری نیست و (اگر بخواهیم ناپخته بگوییم) نظریه نسبیت اینشتین ممکن است روزی همان طور از مد بیفتد که نقاشی های هنرمندان دوران ویکتوریا از مد افتاده است. این تعبیر مطلقاً نادرست است. هر گونه توصیفی از جهان که نظریه اینشتین را کنار بگذارد باید به فراسوی محدودیت های آن نظریه بپردازد و به علاوه تمام موفقیت های نظریه نسبیت عام را در بر بگیرد، درست همان طور که نظریه نسبیت عام، نظریه گرانی نیوتون را در بر می گیرد. هرگز توصیف موفقی وجود نخواهد داشت که بگوید نظریه اینشتین در هر یک از زمینه های مورد آزمون تاکنون بر خطا بوده است. به عنوان مثال این مورد که نور زمانی که از نزدیکی ستاره ای عبور می کند تا اندازه ای «خمیده» می شود، حقیقتی واقعی و عینی است و نظریه عام همواره قادر خواهد بود که مقدار این خمیدگی را محاسبه کند. در سطحی ساده تر قانون عکس مجذور گرانی، مانند همه واقعیت های علمی، یک حقیقت محض است در حالی که هیچ شرح تاریخی درباره چگونگی کشف این قانون، هیچ گاه نمی تواند حقیقت «مطلق» باشد. هیچ کس هرگز نخواهد دانست که اندیشه نیوتون این داستان را حکایت کرد شاید خودش به درستی جزئیات را به یاد نمی آورد. اما ما همه می دانیم که او قانون گرانی را کشف کرد. بنابراین شرح من در این کتاب در تفسیر شواهد مربوط به چگونگی کشف این حقایق، شرحی شخصی و ذهنی است؛ اما این شرح در مورد حقایق علمی، غیر شخصی و عینی است. خواننده می تواند با عقیده من درباره بدجنسی نیوتون نسبت به رابرت هوک موافق نباشد؛ اما در هر حالت باید قانون کشسانی هوک را بپذیرد.
به عنوان نمونه مشخصی از استدلال معکوس مبنی بر اینکه حقیقت علمی را نمی توان به خاطر دلخواه افراد تحریف کرد، کافی است به تحریفی اشاره کنیم که نیم قرن پیش در زمان حکومت استالین در اتحاد جماهیر شوروی در حوزه مطالعات ژنتیک روی داد. تروفیم دنیسوویچ لیسنکو(Trofim Denisovich Lysenko)(1976-1898) مورد عنایت رژیم قرار گرفت و صاحب نفوذ شد، زیرا ایده هایش درباره اصول ژنتیک و وراثت از نظر سیاسی دیدگاه درستی از دنیای زیست شناسی عرضه می کرد، در حالی که اصول ژنتیک مندل از دید رژیم با اصول ماتریالیسم دیالکتیک ناسازگار شناخته شد. ممکن است این طور باشد؛ اما واقعیت این است که ژنتیک مندل توصیف مناسبی از طرز کار وراثت ارائه می کند در حالی که درباره لیسنکو این طور نیست. تأثیر آرای لیسنکو در فنون کشاورزی شوروی نتایج فاجعه باری در سطوح عملی به بار آورد.
یکی از عجیب ترین استدلال های ظاهراً جدی نسبت به علم آن است که استفاده از واژه «گرانی» برای توصیف افتادن سیب از درخت کمتر از متوسل شدن به مفهوم «اراده خدا» برای توضیح افتادن سیب، عارفانه نیست زیرا واژه «گرانی» تنها یک برچسب است. البته همین طور است- به همان ترتیبی که عبارت «سمفونی پنجم بتهوون» هم یک قطعه موسیقی نیست و تنها برچسبی است که نشانگر یک قطعه موسیقی است، به همان نحوی که می توان از علایم مورس برای حرف «V» به راحتی برای نشان دادن همین قطعه موسیقی استفاده کرد. دانشمندان کاملاً آگاه هستند که واژه ها تنها بر چسب اند و از آنها فقط برای سهولت استفاده می کنند. گل سرخ را به هر نامی که آن را بخوانیم، به همان اندازه خوشبو است. به همین دلیل است که دانشمندان عمداً از واژه بی معنای کوارک، به دلخواه به عنوان برچسبی برای یک ذره بنیادی در نظریه ذرات استفاده می کنند. استفاده از نام رنگ ها (قرمز، سبز، آبی) برای شناسایی گونه های مختلف کوارک به این معنا نیست که کوارک ها واقعاً رنگی هستند. تفاوت بین توصیف علمی چگونگی افتادن سیب ها و توصیف عارفانه از آنجا ناشی می شود که فارغ از نامی که به این پدیده نسبت می دهیم، زبان علمی قادر است پدیده ها را به زبان قانونی دقیق توصیف کند (در این حالت قانون عکس مجذور) و همین قانون درباره چگونگی قرار گرفتن ماه در مدار زمین و غیره در سراسر جهان صادق است. از نظر یک عارف دلیلی وجود ندارد که نحوه افتادن سیب از درخت را با مثلاً چگونگی گذر ستاره دنباله دار از کنار خورشید مربوط بدانیم. اما واژه «گرانی» تنها بیانی کوته نوشت از کل مجموعه ای از ایده هاست که در کتاب پرینسیپیای نیوتون و نظریه نسبیت عام اینشتین جای گرفته است. واژه گرانی برای هر دانشمند به همان نحو فرشینه ی پر نقش و نگاری از ایده ها و قوانین را زنده می کند که رهبر ارکستری از عبارت «سمفونی پنجم» محتوایی غنی از موسیقی را درک می کند. بر چسب مهم نیست بلکه قوانین اساسی جهان است که قدرت پیشگویی کردن به علم می بخشد. ما می توانیم با اطمینان بگوییم که سیاره ها (و ستاره های دنباله دار) که به دور ستاره ها می گردند تحت تأثیر قانون عکس مجذور قرار دارند خواه این قانون را به «گرانی» تعبیر کنیم و یا به «اراده خدا» نسبت دهیم؛ و می توانیم مطمئن باشیم که هر موجود باهوشی که در آن سیاره ها سکونت کند همان قانون عکس مجذور را اندازه گیری خواهد کرد، گر چه آنها بدون شک نام دیگری بر آن خواهند نهاد.
ضرورتی ندارد که درباره این نکته بیشتر بگویم. به خاطر وجود این حقایق قطعی است که علم تا این اندازه همبستگی خود را حفظ کرده است و آنچه دانشمندان برجسته را بر می انگیزد تشنگی شهرت یا مال نیست ( گر چه اینها می تواند برای دانشمندانی که برجستگی کمتری دارند وسوسه انگیز باشد) بلکه همان طور که ریچارد فاینمن می گوید «لذت پی بردن» است، لذتی که برای بسیاری از برجسته ترین دانشمندان از نیوتون تا کاوندیش و از چارلز داروین تا خود فاینمن به اندازه ای ارضا کننده بوده است که آنها حتی زحمت انتشار کشفیات خود را به خود ندادند مگر هنگامی که دوستانشان آنها را تحت فشار قرار دادند. اما این لذتی است که اگر حقایقی برای پی بردن در کار نبود وجود نمی داشت.
منبع :گریبین، جان؛ (1389)، تاریخ علم غرب 1543-2001 از آغاز روشنگری تا دوران معاصر، تهران: انتشارات فاطمی، چاپ اول.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}